خلاصههه دیگه بیخیال شدم رفتم راه آهن که سوار قطار بشم و برگردم خونمون .
بستنی زعفرونی خریدم داشتم حالمو خووب میکردم تو دلم میگفتم به جهنم ول کن دختر ... سوار قطار شدم .
بله ، بدترین جا و صندلی قطار منتظرم بوود . منو درگیرایی ذهنم...
برچسب : نویسنده : zirederakhtealbalo96 بازدید : 80